جرم عاشقانه
عشق...!
خستم از لبخند اجباری خستم از حرفای تکراری خسته از خواب فراموشی،زندگی با وهم بیداری این همه عشق های کوتاه و این تحمل های طولانی سرگذشت بی سر انجام و گم شدن تو شب طوفانی حقیقت پیش رومون بود ولی باور نمیکردیم همینه روز روشن هم پی خورشید می گردیم نشستیم رو به روی هم، تو چشمامون صفایی نیست نه با دیدن نه با گفتن ، به قلب لحظه راهی نیست من و تو گم شدیم انگار تو این دنیای وارونه که دریاشم پر از حسرت ،همیشه فکر بارونه سراغه عشقو میگیریم تو اشک گریه آخر تو دریای ترک خورده ،میون موج و خاکستر این همه عشق های کوتاه و این تحمل های طولانی سرگذشت بی سر انجام و گم شدن تو شب طوفانی
نظرات شما عزیزان:
Power By:
LoxBlog.Com |